سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 86 آذر 25 , ساعت 3:30 عصر

شکست منم
باید بگم شکست زیاد خوردم طوری که تو سن 19 آرزو می کنم که باز برگردم به سن کودکیم تا از نو شروع کنم چرا که احساس می کنم تا وقتی که خدا بخواد تحمل زندگی رو ندارم ولی شاید درست بیان نکردم شکستم دادن
ولی هیچ وقت فکر به رها شدن از این دنیا رو نکردم چون به نظر من هر جا که هستی باید باشی ، وجود داشته باشی
حتی روح . پس مرگ برای من پایان نیست آغاز هم نیست من اعتقاد دارم بعد مرگم باید باشم یعنی محکوم به بودنم
یک مثال
خود کشی مثل اینه که از یک اتاق خسته شده باشی و بخوای به یک اتاق دیگه پا بزاری ولی باید بدونی از اون اتاق هم یک روز خسته میشی چون هر جا که ما باشیم غم هم هست
حالا تو بگو حرف من کجاش اشتباه هست


محکوم به بودن هستم
_______________________________________________________________
__________________________________________________________
__________________________________________________________________________
باید بریم به سمت بی پایان خسته کننده نیست

باید بریم به سمت بی پایان


شنبه 86 آذر 24 , ساعت 11:56 عصر

تنهام ، دوست ندارم

تا دیروز فکر می کردم کسی هست که نفسم براش مهم باشه . با این حرف من فکر نکن که منظورم یک دختر یا همون جنس مخالف هست نه !

وقتی بفهمی دیواری که بهش تکیه دادی و به اون اعتماد داری پوشالی هست اون وقت احساس می کنی تو به تاریکی تکیه زده بودی و یک حس تنهایی بهت دست میده حسی که حتی با گریه تموم نمیشه
نمیدونم چرا هر وقت بغض می کنم بغضم نمیشکنه تبدیل به گریه نمیشه من گریه بلد نیستم حقیقت داره وقتی دوران کودکی تموم میشه باید تکیه گاه بشی نه تکیه بدی همه عوض میشن امروز عصر رفیقم گفت جون عزیز ترین کس که تو زندگی من هست به حساب خودش قسمم داد من یکم فکر کردم دیدم عزیزی تو زندگی من نیست برای همین این پست رو گذاشتم
من تنها تر از خدا هستم اون باز چند تا فرشته داره 
سنگ صبور من این وبلاگ شده چون کسی نیست باهاش درد و دل کنم


ای زندگی بیزارم از بیهوده بودن


شنبه 86 آذر 24 , ساعت 3:33 عصر

خدا گریه را آفرید ولی به من نبخشید 

نمیدونم تا حالا شده پیش بیاد برات . کسی رو که خیلی دوس داری یک دفعه بفهمی برات ارزشی قائل نیست بفهمی براش ارزش نداری چه حالی میشی . من امروز درک کردم حتی پدرم به فکر من نیست منی که حتی تو دلم به خودم اجازه نداده بودم بهش بی احترامی کنم و اجازه نمیدم .

تازه دارم درک می کنم زندگی یعنی چی
یعنی گرگ باش 
حال بدی امروز دارم
چرا که فهمیدم برای هیچ کس ارزش ندارم شاید قانون این باشه چون من تازه وارد دنیای واقعی شدم
ولی از کودکی علاقه ای به قانون نداشتم حتی قانونی که خدا وضع کرده باشه  
قانون یعنی یک سری مرز که من دوست ندارم مرزی جلو روم باشه

من شدم پسر غم ، پدر من ، یکم حتی باهام راه نیومد ، پسر اگه بهم بگن بجنگ واسه زندگی بی درنگ می گم تو هم چشمات رو ببند و به همه چی بخند

خدا گریه را آفرید ولی به من نبخشید


جمعه 86 آذر 23 , ساعت 4:17 عصر

ای که با ناز نگاهت دلم رو دیونه کردی پا گذاشتی روی سینم توی قلبم خونه کردی ای که وقتی تو رو دیدم دل تنهام زیرو رو شد با تو بودن تو رو داشتن واسه من یه آرزو شد

گوش کن

طفلی قلب عاشق من به خودش می گفت همیشه آرزوی با تو بودن یه روزی راست راسی میشه
ولی آرزوم بزرگ بود تو به یاد من نبودی من با تو بودم همیشه ولی تو با من نبودی

 

کاش کمی کمک وجود داشت


جمعه 86 آذر 23 , ساعت 3:38 عصر


از زندگی چیزی نمیخوام از خدا همین طور از آسمون بارون نمی خوام از خورشید آفتاب از ماه مهتاب نمی خوام از عشق عاشقی از زشتی زیبایی نمی خوام
از شب تنهایی می خوام از سحر بیداری

 

فراری


<      1   2